دو سال از بهترین روزهای زندگی من تو مکانی گذشت که اسمش برای خیلی ها ترسناکه و قدم گذاشتن توش ترسناک تر

جایی که خیلی ها بدیمن میدونن و یه بار که از سرویس جا موندم و با اسنپ رفتم،وقتی واردش شدیم و راننده اسنپ تازه فهمید کجا اومده سرم فریاد کشید که اگر میدونستم میخوای بیای اینجا نمیومدم و اینجا نحسه و .

جایی که اکثر کسایی که قتل های فجیع و عجیب انجام میدن اول ارجاع داده میشن اونجا و بعد وارد زندان میشن ، همونایی که تو رومه ها اسمشون و خوندین و ترسیدین و دلتون ریخت و دلتون سوخت کسایی بودن که من ساعت ها کنارشون بودم و با هم مثل آدمای عادی و خانواده زندگی میکردیم

امین آباد ، تیمارستان !

اسمیه که خیلی ها شنیدن و تو ذهنشون راجع بهش تصویرها ساختن و داستان های ترسناک شنیدن و  تو دعواها داد زدن سر یکی دیگه گفتن برو بابا امین آبادی و .

خب 

بیایید یک بار برای همیشه این قصه تلخ و تموم کنیم

تو امین آباد ( بیمارستان روانپزشکی رازی ) هیچ غل و زنجیری وجود نداره که به پای بیمارها بسته شه،هیچ چماق و چکشی وجود نداره که سر بیمارها کوبیده بشه، هیچ پرستار ترسناک و چاق و غول پیکری وجود نداره که مثل سکانس احمقانه سریال شهرزاد هیکل گنده اش رو بندازه روی مریض تا مجبورش کنه قرص و دارو بخوره و آخر سر هم بهش سیلی بزنه 

امین آباد ( بزرگ ترین قطب روانشناسی خاورمیانه و بزرگ ترین بیمارستان ایران ) یک باغ بزرگ و سرسبز و به شدت قشنگه،18 تا بخش داره ، 12 تاش مخصوص مردهاست،2 تاش مخصوص خانم ها و 4 بلوک داره

برخلاف تصور اکثریت مردم که اونجا رو جای کثیفی میدونن پرسنل خدماتی به صورت مداوم در حال تمیز کردن و ضدعفونی کردن اونجا هستند و به شدت تمیزه

بیمارها آدمای ترسناک و عجیب و غریب که تو تلویزیونا می بینید نیستن،عادی هستن،مثل من،مثل شما،فقط بهشون فشار اومده،خسته شدن

خیلی هاشون با لباسای تنشون کل زندگی ماها رو میخرن و میفروشن

هممون ممکنه یه روزی بریم و به دکتر اورژانس بگیم خسته ایم از هیاهوی دنیا و ازش یه برگه بگیریم که اجازه میده دو هفته رو تختای اونجا دراز بکشیم و توی سکوت و آرامش به باغ بیرون پنجره نگاه کنیم و بعد دو هفته برگه ترخیص و بدن دستمون و برگردیم خونمون

حالا که یک سال از تموم شدن طرحم میگذره،دلم تنگ میشه

برای کتابخونه خیلی خیلی بزرگ امین آباد که دائما کتاب هاش به روز میشد و جدیدترین کتاب ها راحت به دستمون میرسید

برای سالن ورزشی بزرگش با اون همه وسایل ورزشی مجهز

برای سالن غذاخوری با مسئول مهربونش که اندازه غذای تمام 3500 پرسنل بیمارستان و میشناخت

برای واحد مددکاری و صبحونه های دورهمی ، املت های پنجشنبه ها

درخت های توتش،انگشت های قرمز از توت چینی،برف بازی های تو دل زمستون ، خوابیدنای صبح زود توی سرویس ها

مریضم که همسن خودم بود و خیلی زیبا بود و همیشه با حوصله موهام و بافت میزد

یه گوشه از قلبم برای همیشه تو اون باغ قشنگ و سرسبز و مهربون باقی مونده

یک ساله از تو دورم و یادت از همیشه به من نزدیک تره


+ به مناسبت یک سالگی تموم شدن طرحم و شروع کار تو محل کار جدیدم

++ عکس من و همکارای عزیزتر از جان بعد از چیدن توت قرمزهای بیمارستان 





مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها